ی روز معلم ابجی کلاس سومیم ت روبیکا ت گروه گفت ک بخاطر جشن نیمه شعبان ی مسابقه داریم ک ی نقاشی زیبا راجب جشن و امام زمان بکشیم و براش بفرستیم و از هر کی قشنگ بود ب سه نفر اول جایزه هایی میدن
ابجیمم طبق معمول همه نقاشیاشو پیش من میاره این رو هم اورد ک براش بکشم
کشیدم و فرستاد .
الان تو گروه گفته ک ابجیم یعنی همون نقاشی ک کشیده بودم اول شده:))
حتی خود معلمه هم میدنه من کشیدم چون ابجی دوستمه ولی این بیشتر از دوستم دوستمه :"
خلاصه ب نیت امام زمان اول شدمم البته منو خواهرم :")))
سه شنبه عروسی دوستم ک رفتم همه دوستای دوران راهنماییمو دیدم اونم ن همشون اونایی ک ت خود روستا با من هستن رو دیدم .و حتی معلما رو :>
مخصوصا معلم خفن و خشن و مهربونمم ریاضی رو ... وای عینکشو نزده بود مهربون تر شده بود ... وقتی دیدمش از دور خیلی خوشحال شدم ب دوستم رقیه گفتم بیا بریم پیشش ی سلامی بکنیم و اینا ولی اون نییومد ...خودم رفتم جلوش .وقتی دید لبخند میزد ولی باز هم جای تعجب داشت برام. برا همین ماسکمو پایین اوردم تا کامل ببینه ... دست ک دادم اون دو دستی دستمو گرفت چ قشنگی داشتم گرمای دستشو حس میکردم جوری ک دلم نمیومد دستشو ول کنم :]
سوالاش شروع شد ...فقط ی سوالش بدجوری منو از خنده ترکوند ...میگه کلاس چندمی 🙄😶...وای 😂.... یعنی اینقدر چهرم بیبی فیسه 😂
یعنی نمیدونه من تامامِ تامامم یعنی من دیونه این معلمم 😂
خدایا میخوام یه دقیقه وقتت رو بگیرم
نه برای اینکه چیزی ازت طلب کنم!
بلکه خیلی ساده ازت به خاطر تمام چیزایی که دارم، تشکر کنم
+پی نوشت:خیلی منو دوپینگ میکنه که از اینا برا خودم میزارمم :))
کودکی از خدا پرسید:
تو چه میخوری؟
چه میپوشی؟
کجا ساکنی؟
و خدا آرام بر دل کودک زمزمه کرد
غصه بندگانم را میخورم
عیب بندگانم را میپوشانم
و در قلب شکسته آنان ساکنم
حس میکنم بد حرف میزنم یا وقتی کامنتی رو جواب میدم پارازیت میندازم و حس میکنمطرف ناراحت شده
ببخشید اگ اینجوریه