Wednesday, 10 Esfand 1401، 10:00 PM
یه دیالوگی بود تو فیلم
گناه اصلی
که می گفت :
من کنار تو
یه آدم دیگه ام
آدمی شبیه تر به خودم .
و آدمیزاد چقدر عمرشو تلف میکنه تا بفهمه همین کافیه
که یکیو پیدا کنه تا کنارش
نزدیک ترین نسخه به خودش باشه.
یه دیالوگی بود تو فیلم
گناه اصلی
که می گفت :
من کنار تو
یه آدم دیگه ام
آدمی شبیه تر به خودم .
و آدمیزاد چقدر عمرشو تلف میکنه تا بفهمه همین کافیه
که یکیو پیدا کنه تا کنارش
نزدیک ترین نسخه به خودش باشه.
سلام و درود و صبح تون بخیر 🌷 🌷 🌷
فیلمش رو ندیدم هنوز ولی دانلود میکنم سررفرصت
سلام فهیمه جونم
خوبی؟
دلم برات تنگ شده
دورت بگردم ...
به یادم بودی :((
بوس بهت
اگه تو خوب باشی خوبم
یک اتاق بزرگ و دو صندلی در دو طرف اتاق. فرض کنید بر روی صندلی ها دو نفر نشسته اند. روز ها و شب ها می گذرد و همینطور سر جایشان نشسته اند. به این فکر می کنند که اگر لذت در محبت دیدن است، من بروم به سوی او و با او مشغول صحبت شوم که چه؟
تا در نهایت به هم نزدیک می شوند و صحبت می کنند. ابتدا خشک و رسمی. سپس صمیمی تر و در پایان بگو و بخند.
چه شد؟
این شد که ما انسان ها در زمستان سرد زمین، به دور خودمان دیوار کشیدیم. هرقدر عقل قویتر میشود، این دیوار، این نقاب، ستبر تر میشود و بیش از پیش جلوی عبور نور را می گیرد. و کار دوست چیست؟ کار یک مصاحب چیست؟ در واقع، کمک اصلی که انسان ها می توانند به هم بکنند، چیست؟
کمک کنند تا نقاب ها را از چهره هم بردارند. در یک مصاحبت خوب، و در هر جایی، حتی در بزم، کاری که انسان ها می کنند تلاش می کنند نقاب ها را از چهره هم بردارند. و انسان ها به اصطلاح آن فیلم بیشتر به نسخه خودشون شبیه بشن. کاری که به فرض شراب می کنه. مخدر می کنه. همه ش همین برداشتن نقابه. اما عالی ترین فرم ش اینه که یک دوست با گفتن یک خاطره، بیان یک لطیفه، حتی ناله، حجاب عقل دیگری رو فروبریزه و انسان رو از دست خودش نجات بده.