⭐💫کافه دل⭐💫

♥️پرسه های بی هدف❤️
آخرین مطالب
  • 15 Mehr 03 ، 22:54 میشه
  • 15 Mehr 03 ، 21:22 👓😎🐣
  • 16 Mordad 03 ، 09:55 جوجو و ....
  • 01 Mordad 03 ، 09:33 Didi
  • 08 Tir 03 ، 19:01 1...
  • 13 Khordad 03 ، 20:40 فرشتۀ زیبایِِ من
  • 31 Ordibehesht 03 ، 17:37 نیمه وجود
  • 28 Ordibehesht 03 ، 10:54 ۱۶ تیپ شخصیتی در تست MBTI
  • 28 Ordibehesht 03 ، 10:31 جوجه
  • پربیننده ترین مطالب
    محبوب ترین مطالب
  • 25 Farvardin 02 ... ::))
  • 14 Esfand 01 آموخت
  • 04 Farvardin 02 پروردگارا
  • 01 Mordad 02 عام
  • 28 Bahman 01 مبعث
  • 04 Farvardin 02 مثل
  • 14 Esfand 01 قدرت تخریب
  • مطالب پربحث‌تر
  • 06 Farvardin 02 ؟؟>؟>؟!!
  • 26 Bahman 01 الان+موقت
  • 15 Farvardin 02 ی چالش دیگه
  • 25 Farvardin 02 ... ::))
  • 25 Ordibehesht 02 Happy birthday to me!
  • 13 Farvardin 02 ی چالش👌
  • 05 Ordibehesht 02 من...


  • ⭐💫کافه دل⭐💫

    خدایا شکرت :)

    آخرین نظرات
    • 24 Mehr 03، 17:52 - mr. mister بک❤
    نویسندگان


    ⭐💫کافه دل⭐💫

    ♥️پرسه های بی هدف❤️


    Sunday, 30 Bahman 1401، 07:46 PM

    بالهایت رو کجا گذاشتی؟ 

    پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی . پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم . انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود ...

    پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید . پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور – یک اوج دوست داشتنی .

    پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می شود .

    پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

    آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : " یادت می آید ؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟ " انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گریست.

     

    ꜰᴀʜɪᴍᴇʜ ♪

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی