آدم گاهی آن قدر دلش می گیرد که به سایه ای گرم می شود.
می بیند عجب چشم های دیوانه ای دارد.
و آغوشش بهشت است.
و صدایش آشناست.
سایه ای که از قصه ای دور آمده. از سرگذشتی دیرین. از دنیایی آشنا و از
روزهایی آتشین.
آدم گاهی آن قدر دلش می گیرد که به سایه ای اعتماد می کند.
او را به شب نشینی رویا دعوت می کند. او را به حال خوش خلسه می برد.
آدم گاهی آن قدر دلش تنها می شود که به سایه ای می گوید:
« گرمم کن. »
اما اگه از دستش بدم،
دیگه یه نفر شبیه اونو پیدا نمیکنم.
اگه بینتون همه چیز خوبه
چرا باید از دستش بدی؟
مثل یک عاشق
هر روز میمیرم
هر روز میشکنم
هر روز میگریم
هر روز می …
روزها تکراریست یا افعال من ؟!
خستهام از این می … ها…
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر استتوی قرآن خواندهام… یعقوب یادم داده است :
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر استنامه هایم چشم هایت را اذیت میکند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر استچای دم کن… خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گل های قوری بهتر استمن سرم بر شانهات؟.. یا تو سرت بر شانهام؟…
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است؟
هرچيزى بـه يك دليلى اتفاق ميفته اتفاق بزرگ تر رو ببين.