امیدوارم زمانی برسد که هیچ مرد یا زنی، قربانی ضعف و بیمایگی آن دیگری نشود. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۳۶)
بررسی بالینی برویر، دقیق و منظم بود. پس از شنیدن کلماتی که بیمار برای توصیف بیماریاش به کار میبرد، به شکلی اصولی به بررسی هر علامت میپرداخت: این که علامت چطور آغاز شده، با گذشت زمان چه تغییری کرده و به اقدامات درمانی چه پاسخهایی داده است. مرحلهی سوم کارش، بررسی کارکرد دستگاههای مختلف بدن بود که از سر، آغاز و به پا ختم میشد. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۹۵)
حقیقت، خود مقدس نیست. آنچه مقدس است، جستوجویی است که برای یافتن حقیقت خویش میکنیم! آیا کاری مقدستر از خودشناسی سراغ دارید؟ (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۱۱۵)
من همیشه معتقد بودهام که آخرین پاداش مرده، این است که دیگر نخواهد مرد! (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۱۱۷)
همانگونه که پوست، اجزایی چون استخوانها، عضلات، رودهها و رگهای خونی را در برگرفته و آنها را از دید انسانی مخفی ساخته است، خودبینی و غرور نیز پوششی برای بیقراریها و هیجانات روحند، پوستی که بر روح آدمی کشیده شده است. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۱۲۸)
دستانش را بر هر دو شقیقهی نیچه گذاشت و به آهستگی شروع به ماساژ تمامی سر و گردن کرد و به تدریج فشار دستها را افزایش داد. بیشترین تمرکز را نقاطی قرار داد که با توجه به واکنش بیمار، از سایر جاها دردناکتر بود. همچنان که پیش میرفت، نیچه فریاد میزد و سرش را با عصبانیت تکان میداد. ولی برویر دست بردار نبود و آرام او را سر جایش نگه میداشت. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۱۹۷)
تصور میکنم هرچه بیشتر احساسات درونیام را به زبان آورم، آرامش بیشتری پیدا میکنم. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۲۳۹)
نیچه سه بار با حرکت انگشت هوا را شکافت: «آیا بهتر نیست پیش از تولیدمثل، بیافرینیم و برازنده شویم؟ وظیفهی ما در قبال زندگی، آفریدن موجودی برتر است، نه تولید موجودی پستتر. هیچ چیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند. اگر شهوت راه بر این تکامل میبندد، باید بر آن نیز چیره شد.» (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۲۶۲)
کسی که از خویش تبعیت نکند، دیگری بر او فرمان خواهد راند. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۲۶۳)
آنان که در پی حقیقتند، باید آرامش ذهن را ترک گویند. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۲۶۵)
آیا از خود پرسیدهاید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوشرو هستند؟ من پاسخ میدهم: تنها آنها که فاقد روشن بینیاند: مردم عامی و کودکان. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۲۶۶)
بگذار از راهبی بودایی برایت بگویم که سال پیش در انگادین ملاقات کردم. زندگی محقری داشت. نیمی از ساعات بیداریاش را به تفکر میپرداخت و گاه هفتهها را بدون رد و بدل کردن کلامی با دیگران میگذراند. غذایش ساده بود: یک وعده در روز، هرچه گدایی کرده بود، گاه تنها یک سیب. ولی دربارهی آن سیب چنان میاندیشید که انگار از شدت قرمزی، پرآبی و تردی در حال ترکیدن است. در پایان روز، با شور و هیجان، در انتظار غذایش بود. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۳۲۱)
داستایفسکی مینویسد چیزهایی هستند که نباید گفته شود، مگر برای دوستان؛ چیزهایی هستند که نباید گفته شوند، حتی برای دوستان؛ و بالاخره، چیزهایی هستند که نباید حتی به خویش گفته شوند! (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۳۳۵)
هرکس باید میزان حقیقتی را که تاب میآورد، برگزیند. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۳۹۵)
برای ارتباط واقعی با یک فرد، ابتدا باید با خود مربوط شد. اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست. تنها زمانی که فرد بتواند همچون شاهینی – بینیاز از حضور دیگری – زندگی کند، توانایی عشق ورزیدن خواهد یافت؛ تنها در این صورت است که بزرگ شدنِ دیگری برایش مهم میشود. (رمان وقتی نیچه گریست – صفحه ۳۹۸)
مردان بزرگ باید رنج بزرگ را تاب آورند. (رمان
مشخصات کتاب
- عنوان: وقتی نیچه گریست
- نویسنده: اروین د. یالوم
- ترجمه: سپیده حبیب
- انتشارات: قطره
- تعداد صفحات: ۴۶۸
وقتی نیچه گریست – صفحه ۴۱۹)
ممنون بابت کتاب .