Thursday, 11 Esfand 1401، 08:28 PM
گویند که در کنار دریا ، آرامش خاطری عجیب است
با موج و صدای ، باد و درنا ، غم با دل عاشقان غریب است
در آبی نیلگون آن درد ، چون ماسه ی ساحل است و کوچک
زیباتر از آسمان آن نیست ، شبها که ستاره بی شکیب است
با هر وزش نسیم صبحش ، یادآور باده ایست بی غش
اما چه کنم که در خیالم ، اینها همه زاده ی فریب است
آرامش خاطرم زمانیست ، تا در بغل تو خفته باشم
دریا همه در میان چشمت ، آرام گرفته نا نجیب است
شب را نه توان گیسویت نیست ، من ماه و ستاره را چه خواهم
وقتی که تو در کنارم هستی ، انگار که زندگی چو سیب است
شیرین و به رنگ عشق قرمز ، با عطر خوش و حیات بخشش
اما چه کنم که دوری از من ، در سینه مرا غمی لهیب است
باید که سفر کنم از این شهر ، تا دور شوم ز خاطراتت
شاید که سفر کنم من از خود گویی که مرا کفن نصیب است